موضوع: "پیاده روی اربعین"

خاطره ی پیاده روی اربعین 94

پاهام رمق نداشت و قدم هایم توانِ رفتن . صدای کشیده شدن ته کفشم شنیده می شد شروع کردم به غر زدن و از پدرم خواستم تا بقیه ی راه را با ماشین بریم اما پدرم قبول نکرد می گفت ما عمود هزار را پشت سر گذاشتیم حیف هستش بیشتر مقاومت داشته باش به یاد کاروان اسرا باش تا بتوانی در این راه صبر داشته باشی حرف های پدرم به دلم نشست اما توان بدنی نداشتم همینطور که به سختی دربین مردم حرکت می کردم دعا کردم گفتم خدایا خودت این خستگی را از تن من بیرون کن ، هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که از پشت سر صدای بلند یک جوانی را شنیدم که با تحکم و رسایی گفت یاحسین و جمعیت با او هم صدا شدند بار دوم که فاصله جوان به من نزدیک تر شده بودگفت یاااا حسین و جمعیت نیز تکرار کردند برای بار سوم جوان  دقیقا با من یک گام بیشتر فاصله نداشت و پشت سرمن بلند صدا زد یاااااااااااااحسین با این صدا بدن من شروع به لرزش کرد طوری که حال من دگرگون شده بود حال عجیب و معنوی بهم دست داده بود لرزش بدنم چند ثانیه ای طول کشید و بعد از آن من دیگه خسته نبودم دقیقا متوجه شدم که آثاری از خستگی مفرط در من وجود نداشت و با شنیدن صدای یاحسین از بدن من رفته بود.

پیاده روی اربعین سال 94

 عکس و متن: مهزیار