موضوع: "دفاع مقدس"

هوای اهواز و تصمیم من

با وجود اینکه برای ثبت نام در اردوی راهیان نور خیلی تلاش کردم ولی بعد از ثبت نام یاد هوای نامناسب اهواز افتادم و من که حال روز چشمهایم زیاد مناسب نیستند از رفتن منصرف شدم وقتی دلیلم را برای مادرم بازگو می کردم پدرم حرفهای منو شنید و تاکید کرد که حتما بروم و گفت که در آن خطه خیلی ها جان دادند حالا چشم من زیاد مهم نیست و حتی خاک اونجا تبرک هست و… وقتی پدرم داشت صحبت می کرد حرفهارا قبول داشتم اما ته دلم واقعا نمی خواستم برم. وقتی ظرف های شام را شستم داشتم وارد اتاقم می شدم که برنامه ای که از شبکه 2 درحال پخش شدن بود توجه منو جلب کرد یه گزارشی بود از راهیان نور …. عینکم را آوردم و نشستم. گزارشگر برنامه آنقدر خوب توانسته بود معنویت آنجا را به مخاطب منتقل کند که من فقط اشک می ریختم و بی تاب شده بودم برای رفتن. 

بــُـم


دیشب که من و پدر و مادرم نشسته بودیم دور سفره ی شام و طبق معمول پدرم اخبار گوش می کرد صدایی از بیرون شنیده شد؛ بُم ، من بی اعتنا غذایم را می خوردم مادرم نیز آرامش داشت چون ما می دونستیم که تازگی ها وقتی مراسم عروسی هست جوان ها برای ابراز شادی از وسایل آتش زا استفاده می کنند.

ولی پدرم مکث کرد مکثی که همراه با محو شدن بود دوباره صدا آمد بُم ، پدرم صورتش را به سمت صدا برگرداند و سریع سه تا پشت سر هم صدا آمد بُم بـُــُــُم بـُــــُــــُــــُــــُـم پدرم سرش را سریع پایین آورد تا چیزی به سرش برخورد نکند و قاشق در دستش می لرزید.

مادرم سریع گفت صدای شادی عروسی هست اما پدرم نمی شنید و من مبهوت فقط نگاهش می کردم چشم هایم تار می دید خدای من یعنی پدرم هنوز درحال و هوای جبهه ها هستش؟! یعنی اثرات جنگ هنوز در او هست ؟! اشکم لغزید می خواستم حالت های پدرم را ببینم ولی اشک ها مزاحمم بودند  لرزش دست های پدرم به صورت تدریجی کمتر می شد و من درگیر بودم با خودم که ما هنوز داریم خسارت های ناشی از جنگ را تحمل می کنیم با دیدن این صحنه این واقعیت را لمس کردم که؛

ما این انقلاب را راحت بدست نیاوردیم که راحت در 9 دی خاموش بمانیم.


 

از سمت راست اولین نفر ایستاده ؛ پدرم


در آرزوی شهادت ...

یک حکایت از موصل دو

یک حکایت از حکایت های نو                            از اسارتگاه موصل دو شنو

اندر آنجایی که انسان خوار بود                         زندگی کردن بسی دشوار بود

روز و شب درگیر و دار و کشمکش                     روز با صدامیان شب با شپش

نیمه شب هنگام خواب ناز و خوش                     خون ما با نیش می کردند نوش

حال یشنو ماجرایی را ز من                                 ماجرای یک شپش در پیرهن

خود ندانستم شپش اندر کجاست                       لیک می خارید بد پهلوی راست

بردم آنگه نرم و بس آرام دست                         جای اشپش چرک بر دستم نشست

بعد آوردم برون یک یک ز تن                          پیرهن را بعد از آن زیر پیرهن

درزها را با تأنی جملگی                                    گشتم و پیدا نکردم جز یکی

اولش ترسیدم اما بعد از آن                               انتقام جمله بگرفتم از آن

تو مگو ترس است ما را از شپش                        مارمولک بودند آنان نی شپش

حمله می کردند چون سگ های هار                      نیش شان صدها بتر از نیش ما

شعری از آزاده نورالله عظیم زاده آرانی

منبع

 

تکفیریان و داعشیان را نیز مثل اسرائیل شکست می دهیم

 

سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان در قالب پیامی به جشن بزرگ مقاومت که همزمان با شب میلاد باسعادت امام رضا(ع) و روز ملی مقاومت در حرم مطهر رضوی برگزار شد، تاکید کرد:

هم چنان که به شما وعده پیروزی بر اسرائیل را دادیم و پیروز شدیم، وعده می دهیم بر تجاوز تکفیریان و داعشیان هم به پیروزی برسیم.

متن کامل سخنرانی

ادامه »

خاطره غواص نجات یافته از اعدام

من از غواصان گردان کربلا از لشکر ۷ ولیعصر (عج) استان خوزستان هستم. با تعدادی از دوستانم در جزیره مینو از سوی نیروهای عراقی در جریان عملیات کربلای ۴ قیچی شدیم و میان دسته غواصان فاصله ایجاد شد.

 پس از اینکه به اسارت درآمدیم در طول مسیر،عراقی‌ها هر رفتاری را که دوست داشتند با ما انجام می‌دادند. به عنوان مثال چندین مرتبه من را به زمین انداختند و سرنیزه را بر روی گردنم قرار دادند و تهدید ‌کردند که سرت را می‌بریم. یا اینکه با اسلحه ما را تهدید به شلیک تیر خلاص می‌کردند. در آخر نیز ما را در جایی نشاندند و رگباری از گلوله به سمت‌مان نشانه رفتند. خوشبختانه در این تیراندازی هیچ یک از رزمندگان ما آسیب ندیدند.

 اما تیری به پای من اصابت کرد که از بدنم خارج شد. به دلیل اینکه لباس غواصی به تن داشتیم کسی متوجه این جراحت نشد و من نیز از خودم چیزی بروز ندادم تا روحیه دوستانم از بین نرود اما بعد از اینکه خون زیادی از من رفته بود دوستانم متوجه بی‌حالی من شدند و بعد از آن فهمیدند که من مجروح شده‌ام.عراقی‌ها بعد از اینکه ما را به عقب بازگرداندند در مکانی که شبیه کلاس بود من را به همین صورت رها کردند تا اینکه بعد از حدود ۱۵ روز رفته رفته حالم بهتر شد. نکته‌ای که باید در اینجا یادآور بشوم این است که نیروهای خودی از این محلی که ما در آن اسیر بودیم بی‌اطلاع بودند و همین موجب می‌شد که گاهی این منطقه را با خمپاره هدف بگیرند.

  بعد از گذشت چند روز من را به اسارتگاه «تکریت۱۱» منتقل کردند. رزمندگان عملیات‌های«کربلای ۴ و ۵» نخستین اسرایی بودند که به این مجموعه آورده شدند. از ویژگی‌های تکریت ۱۱ این بود که صدام اجازه ثبت اسامی اسرای آن را به صلیب سرخ نداده بود و آنها می‌توانستند هر بلایی که می‌خواستند سر ما بیاورند. از سوی دیگر این اسارت‌گاه در زادگاه صدام بنا شده بود. با همه سختی‌ها و حوادثی که داشتیم گویا مصلحت در این بود که زنده بمانم تا آنچه که در بر رزمندگان ایرانی و شهدای غواص گذشته است را روایت کنم.

منبع : سایت جامع آزادگان دفاع مقدس

شاید خیر من در اسارت بوده

 

  بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت پدر و مادر عزیزم سلام می رسانم . امیدوارم که حالتان خوب باشد و زندگی را به شادکامی بگذرانید . خدمت خواهران عزیزم سلام می رسانم . امیدوارم که حالتان خوب باشذ و ناراحتی نداشته باشید .  پدر عزیزم ! حال من خیلی خوب است و ناراحتی ندارم .

پدر عزیزم اولین نامه شما در تاریخ ۶/۴/ ۶۲ رسید و اظهار ناراحتی کرده بودید که باعث ناراحتی بیش از حد من شد . تنها ناراحتی من این است که شما از نبودن من ناراحت هستید ، اما پدر عزیز همیشه صبر پیشه کنید که خداوند با صابران است . امیدوارم بتوانم روزی محبتهای شما پدر بزرگوار را جبران کنم. از شما پدر و مادر عزیز و خواهران می خواهم که برای من ناراحت نباشید .

به هر حال خواست خداوند بوده که من اسیر شوم و شاید هم خیر من در آن بوده است . من در اسارت فهمیدم که شما عزیزان برای من چقدر خوب بودید . اما من قدر شما عزیزان را نمی دانستم .در آخر ، با عرض معذرت از برادرم باقر ، امیدوارم در درس هایش موفق باشد . برادر عزیز ! جواب نامه را کاملتر برایم بنویس ! تا آنجا که نامه جا دارد برایم بنویس و مرا خوشحال کن . بچه ها را به جای من ببوسید . هر کس احوال  مرا پرسید ، سلام برسانید . دوستانم  به همگی شما سلام می رسانند . . خدا نگهدار شما عزیزان .

قربان همگی شما محمود امجدیان

موصل ۲

 ۶/ ۴/ ۶۲

منبع : سایت جامع آزادگان دفاع مقدس

رویای شگفت انگیز

 

یکی از رزمندگان جبهه های حق علیه باطل با توسل به حضرت احمدبن موسی  علیهماالسلام بهبودی خود را بدست آورد.

رزمنده اسلام منصور قاضی زاده می گوید:

ادامه »

عملیات مرصاد


عملیات مرصاد روز 5/5/1367 با رمز «یا صاحب الزمان (عجل‌الله تعالی وجه الشریف) ادرکنی» برای مقابله با حرکت منافقین و بازپس‌گیری اشغال شده انجام گرفت.

صفحات: 1· 2