شعر صبا

 

دیر آمدی عزیز !

تمام حضور من 

صرف گشودن این قفل ها شده 

آیا شود ، که ببینم به چشم خویش 

قلبم ، فدای وسعت اندیشه ها شده ؟!

 

 

این بار ، ای عزیز ! 

دیر آمدی 

کبوتر قلبم به حال مرگ 

جانم ، فقط برای تو بر جای مانده است !

 

 

چشمم ، هبوط بادیه ات را

بهانه داشت 

جسمم ، تلنگر صد تازیانه داشت . . . 

 

 

دیگر صدای قدم های اشتیاق تو را 

با گوش های کر شده از پیری

در این گذار عمر 

نخواهم عیان شنید .

 

 

آری ؛ تمام عمر

قفل هزار سالۀ این اشتیاق را 

با چلچراغ شوق

چه مستانه باز می کردم .

 

 

هر شب ، کنار سفرۀ رنگین احتیاج 

با کردگار خویش ، چه غمگنانه 

راز می کردم .

 

 

این واژه های پر شده از التهاب را

آخر کدام قصۀ دیرین ، تهی کند

از گرد و خاک حادثه های مهیب دهر ؟!

 

 

« صبا ملکوتی »

منبع

  • نظر از: صداقت...!
    1395/05/19 @ 10:29:47 ب.ظ

    صداقت...! [عضو] 

    در وصال اسباب جمع و محتشم محروم از او
    وصلت معشوق و عاشق گویا تقدیر نیست

    شاعر: محتشم کاشانی / غزل 111

  • نظر از: صبا ملکوتی
    1395/05/19 @ 05:08:03 ق.ظ

    صبا ملکوتی [عضو] 

    سپاس از مطلب شما

  • نظر از: صبا ملکوتی
    1395/05/19 @ 05:06:54 ق.ظ

    صبا ملکوتی [عضو] 

    دلم سه شنبه شبی باز راهی قم شد
    کنار درب حرم، بین زائران گم شد

    نگاه چشم ترم تا به گنبدت افتاد
    دوباره شیفته ی رنگ زرد گندم شد

    به یاد مسجد و باب الجواد افتادم
    سرود عاشقی ام، یا امام هشتم شد

    به محض بردن نام امام آینه ها
    لبان آینه هایت پر از تبسّم شد !

    دهه کرامت بر شما مبارک باد !

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.